پدر جان سلام،
یک سال دیگر هم گذشت. یک سال گذشت و تو باز روز تولدت زندان بودی!
انگار دیروز بود که برای اولین تولدت در زندان نامه مینوشتم. باز هم مثل آن نامه خیلی تلخ است که روز میلاد عزیزترین کست تولدش را در زندان به وی تبریک بگویی. اما گویی مقدر است بر ما این تلخی ها، تا فردای آزدی ایران مان از یاد نبریم که زندان سزای منتقدان نیست.
پدر جان، نمیدانم که از اوضاع روز جهان خبر داری یا نه؟ اصلا اخبار به تو میرسد یانه؟ هرچند بعید میدانم این گونه اخبار را بگذارند که به شما اسیران در بند برسد، که مبادا روحیه مقاوم تان را مقاوم تر کند. با آن که میدانم که این نامه هم شاید به دستت نرسد، باز آن را مینویسم تا سندی باشد برای فرداها. تا وقتی با هم آن را خواندیم این روزها تلخ تر از زهر را به یاد آوریم و بدانیم که زندگی در گذر است، چه تلخ و چه شیرین. آسوده آن که شرافتش را به ارباب قدرت نفروخته.
پدر جان اوضاع خاورمیانه در حال تغییر است. همه جا را اعتراضات مردم فراگرفته است. تونس انقلاب شد و رییس جمهور مادام العمرش از کشور فرار کرد. مصر چند روز است که صحنه اعتراضات مردم است. نیستی تا ببینی که گویی جنبش سبز ما در مصر نیز جوانه زده است. صحنه هایی که می بینی که همه برایت آشنا هستند. در تهران و در سال گذشته به کرات این دیده ای. در عربستان، اردن و یمن نیز مردم تازه به قدرت خویش پی برده اند.
میبینی پدر جان، باور کن که تلخی ها مردم ایران، نتیجه اش بیداری مردم بوده است. گویی جنبش سبز، حریت و آزادگی را به مردم این منطقه یاد داده است. خون اعتراض به سیاهی و تباهی را در شریان های مردمان جاری ساخته است. پدر جان، سی و دو سال سعی کردند که انقلاب دزدی کرده اشان را، همان انقلابی که از مردم دزدیدند، به کشورهای دنیا، با زور پول و قدرت اسلحه به دنیا صادر کنند. و حاصلی جز ویرانی برای مردمان این کشورها به بار نیاوردند. ولی جنبش ما، بدون آن که خود بخواهد، سرمشق دیگران شد.
پدر جان، این رویدادها هر روز بیشتر امیدم به پیروزی را زنده تر کرد. کاش تو هم بودی و میدیدی که پایان خفت بار بن علی چه بود؟ از ملکت فرار کرد. مبارک که یادت هست. هم او که اجازه نفس کشیدن به مردمانش نمیداد و خود را حاکم مادام العمر مردمان مصر می دانست. مردم او را به زانو در آورده اند. آمد و در تلویزیون جلوی همه جهانیان گفت که صدای انقلاب تان را دیر شنیده ام. به من مهلت دهید تا اوضاع را اصلاح کنم. مردم ایران بدون استتثنا یاد شاه مخلوع افتادند و آن نطقش که مردم صدای انقلاب تان را دیر شنیدم.
پدر جان باور دارم که سرنوشت همه دیکتاتورها یکی است. این را تاریخ به من میگوید. آنان که از مردم بریدند، و بر دهان خود و اطرافیانشان گذاشتند. آنان که مردم را جز اسباب ارضای امیال خود ندیدند. آنان که حق شهروندی فقط برای خواص با بصیرت خودشان، که هر روز هم تنگ تر میشود، و در آخر عمر جز خودشان و ولی عهدشان کسی در دایره آن نمی ماند، آنان جان انسان های بیگناه را می ستانند تا دیگران را بترسانند. هر روزشان بدون مرگ انسان ها به پای دار، مزه و طعم خوبی ندارند. همان ها که از خون و جان مردمانشان همچون انگلی می مکند، همه آن ها یک سرنوشت دارند. این ترانه فرهاد را این روزها با خود زمزمه میکنم که:
محمد گفتی كه یک ديار
هرگز به ظلم و جور نمیماند (برپا و) استوار
والا پیامبر، محمد
پدر جان، قبل از نوشتن این نامه خواب بودم و خوابی می دیدم. خوابی بس عجیب بود. خواب میدیدم که یکی از مجریان صدا و سیما،به یک بار وسط برنامه شروع کرد و از از ظلم و ستم بر زندانیان گفت. از تو و دیگران زندانیان نام برد. از کهریزک گفت و تجاوزها به زندانیان.
از خواب که برخواستم، از دیدن چنین خوابی بسیار متعجب بودم. با خود فکر که کردم دیدم ، که یک پیام بوده به من. پیام آن که آنان که بر سر نیزه حکومت میکنند، هر چه ستبری دیوار استبدادشان بیشتر شود، ترک برداشتنش آسان تر می شود. در صدا و سیمای خانوادگی آقای خامنه ای که حتی جایی برای فردوسی پورها به آن جهت که عادل هستند نباشد، چنین پیش آمدهایی شدنی است. زور که زیاد شود، و زندگی مردمان که تباه، یک نفر ممکن است مانند آن جوان سبزی فروش دوره گرد تونسی، ممکن است طاقتش طاق شود و خود را همچون شمعی آتش زند تا یاد انسان های در زندان دیکتاتور بیاندازد که سکوت بس است، آن ها زندگی را بر ما حرام کرده اند و آن گاه است که سیل مردم میخروشد و هر آنچه را در مسیرش باشد می شوید. و آنگاه است که فرعون ها، ذلیل مردمان می شوند. من باور دار که فرعون ایران، خون ریز تر، سفاک تر، و دژخیم تر از فرعون های دیگر است. ولی مقابل هیتلر جوجه دلقکی بیش نیست. تاریخ، فرعون های بسیاردر خود دیده است، از آنان که از دین خدا ابزار تحمیق انسان ها ساختند تا آن ها که از قدرت ملی گرایی مردم، مرگ را برای انسان هایی با نژاد دیگر رقم زدنند. اما تاریخ نشان داده که فرعون ها می روند و آینده از آن آنانی است که تا سپیده، منتظر طلوع خورشید آزادی باقی ماندند. پدرجان، از امروز روزها را خواهم شمرد که کی فرعون ایران، بر صحنه تلویزیون ظاهر شود و بگوید غلط کردم که اعتراض شما را کاریکاتور دانستم. غلط کردم که هر روز جوانان تان را اعدام کردم. غلط کردم، و تازه صدای انقلاب تان را شنیدم. آن روز چه دور باشد چه نزدیک، خامنه ای فقط افسانه ضحاک خواهد بود و ما مردمان، بر خیابان ها گرد هم خواهیم آمد و سرود آزادی خواهیم خواند