Monday, February 04, 2013

آقای خامنه‌ای مشکل شمایید

پخش زندهی جلسه استیضاح وزیر کار دولت کودتا از رادیو و تبادل اتهامات رییس دولت و مجلس فرمایشی به یکدیگر برای شنوندگان یا آنهایی که بعدتر در جریان این جلسه قرار گرفتند نتیجهای جز سرافکندگی برای ایرانیان چه در خارج و چه در داخل کشور نداشت.
خروجی این نشست بین دولت و مجلس تنها یک چیز بود و آن اینکه مشکل فراتر از روسای سه قوه است و بنیان این گرفتاریها بیتدبیری شخص رهبر جمهوری اسلامی است.
آقای خامنهای حدود یکماه پیش در نشستی با سران دو قوه مقننه و مجریه به این نکته اشاره میکند که «فردای قیامت اگر از ایشان به دلیل قرار گرفتن کشور در شرایط سقوط سوال شود خواهند گفت که اطرافیان ایشان و زیردستانشان در ادارهی کشور ایراد دارند».
آیا از بیتدبیری آقای خامنهای نیست که علی لاریجانی و برادرش روسای دو قوه مقننه و قضاییه میشوند و احمدینژاد رییس دولت؟ اگر در ایران انتخابات آزاد برگزار میشد آیا این سه نفر سکاندار قوای سهگانهی ایران میشدند؟ آقای خامنهای با گفتن اینکه اشکال از زیردستان ایشان است قصد دارند خدار را هم گول بزنند! آقای خامنهای مگر همان رهبری نیست که در نمازجمعه 29 خرداد 88 نظرات خود را به احمدینژاد؛ رییس دولت سوگلیاش نزدیکتر دانست و با عتاب به معترضان گفت که اگر باز به خیابان بیایند مسئول عواقب کار خود هستند؟
پدرم در مقالهای پیشاز انتخابات سال 88  به رهبر جمهوری اسلامی یادآوری کرد که به کوتولههای سیاسی تکیه نکند چون آنان مانند وزنهای به ایشان چسبیدهاند و انتهای کارشان غرق شدن خواهد بود.
اگر همان روزی که نوای نحس "بگمبگم" آغاز شد ـ جلوی متوهمان و دعانویسان گرفته شده بود امروز پارلمان کشور به "خانهی قمرخانم تبدیل نمیشد.
آقای خامنهای امثال پدرم و همفکرانش را بهدلیل همین پیشبینیها دربند کرد و به آنان اتیکت فتنهگر چسباند حالا شاهد آن است که پیشبینی آنان از خود ایشان درستتر بوده است.
رخدادهای 20 سال گذشته، که کشورمان تحت رهبری ایشان بوده، بهخصوص 4 سال اخیر و خاصه جلسه استیضاح وزیر کار نشان داد که رهبر جمهوری اسلامی فاقد دو خصلت "مدیر" و "مدبر" بودن برای رهبری است، دو خصیصهای که در قانون اساسی به صراحت به آنها اشاره شده و رهبر باید این خصوصیتها را داشته باشد.
رهبر جمهوری اسلامی منشا تمام مشکلات کشور است. خبرگان مزدبگیرش که جرات مخالفت با وی را ندارند اما اگر ذرهای ـ تنها ذرهای خدا ترسی در ایشان باقی مانده باشد، باید از رهبری کنارهگیری کند. که اگر چنین کند شاید ـ شاید در روز قیامتی میگوید به آن باور دارد خون "ندا" ها و "سهراب" ها گریبانش را نگیرد

Posted via email from Onlymehdi

Saturday, January 26, 2013

برسد به دست میهمان ویژه آقا

برسد به دست میهمان ویژه آقا

سلام پدر جان،

بهمنی دیگر از راه رسید. و تو باز در سالروز تولدت در پشت میله های زندان، بهار آزادی را به انتظار نشسته ای. بهمن ماه، همواره یادآور آن است که عاقبت دیکتاتوری، سقوط است. حکایت تو و همرزمانت، یکی از تراژدی های تاریخ است.نسلی که برای استقلال و آزادی کشورشان، با دلی پرامید، انقلابی شکوهمند را رقم زدند، اما دیری نپایید که از بطن انقلاب شان، دوباره دیکتاتوری قد علم کرد و اینبار باز انقلاب، فرزندان خویش را بلعید و به دل زندان ها فرستاد، چرا که فریاد عدالتخواهی انقلابیون قدیم، معیاری بود و هست بر انحراف از آن آرمان ها که بخاطرش انقلاب شد.
نمیدانم به چه میزان از حال و روز مملکت خبری داری؟! اما اوضاع اصلا خوب نیست. نه اوضاع اقتصادی، نه آزادی سیاسی و اجتماعی، نه حتی اوضاع امنیت اجتماعی. امید که خیلی وقت است از این سرزمین پرکشیده و رفته. آنچنان فضای ناامیدی بر کشور سایه انداخته، که آدمیان در این سرزمین، تنها به فکر آنند که شبشان را چگونه به سلامت روز کنند. کسی را نه یارای حرکت هست و موقعیت و توان برنامه ریزی حتی برای چند روز دیگر. تنها غم نان امشب است که موتور حرکت آدمیان شده. حتی نمیدانند که فردا که از خواب برخواستند، قیمت دلار چقدر گران تر شده، و چقدر فقیرتر از امروزشان شده اند. وازه ها را توان توصیف حال و روز مردم در این روزها نیست. تو گویی، همگان حیرت زده، یک اتفاق مجهول را به انتظار نشسته اند. چیزی شبیه پایان. پایان چه؟ کسی نمیداند. حتی نمیدانند که این اتفاق مجهول خوب است یا بد؟! ولی میدانند که این روند تباهی، اگر ادامه یابد، جز فروپاشی اجتماعی و سیاسی چیز دیگری به ارمغان نخواهد آورد. گاهی اوقات فکر میکنم که این حس انتظار، شاید همان انتظار فروپاشی است. و شاید هم حس انتظار به ظهور یک منجی. یک منجی که بتواند توان حرکت و امید را به آدمیان برگرداند.
میدانیم که این روزهای سیاه و تباهی را دیده بودی که با زبانی دلسوزانه لب به شکایت و انتقاد گشوده بودی. تو خود بهتر از همه میدانستی که قدرت در دست چه کسی است و به جز تصمیم او، این قطار شتابان به سمت سقوط را وسیله دیگری برای بازایستادن نیست. و برای همین بود که انتقاداتت مستقیما متوجه پرقدرت ترین فرد این مرز و بوم بود. به همین دلیل شجاعت برای انتقاد از قدرت مطلق ،زندان بدون مرخصی تو، در ازای یک جرم مطبوعاتی نبود و نشد. جرم تو امنیتی بود و هست و این مجازات، هم تایید گر آن است. انتقاد از رهبر انقلابی که از ریل آرمان هایش انحراف یافته، هیچ گاه مطبوعاتی تلقی نشده است و گرنه تو هم باید از حداقل حقوق یک زندانی، همچون جوانفکر، برخوردار میشدی. پربیراه نیست که تو را میهمان ویژه رهبر انقلاب صدا کنم. تو به همراه ابوالفضل قدیانی، میهمان ویژه آقا هستید، چرا که شجاعانه، لب به انتقاد از رهبر گشودید. و برخورد امینی با یک جرم مطبوعاتی، و نداشتن حتی یک روز مرخصی، جزو پذیرایی های ویژه میزبان است.
خواستم بنویسم که میدانم روزی بهار خواهد آمد! اما دیدم حتی خودم هم در آمدن بهار شک دارم. با آن که ایمان دارم دیکتاتوری رفتنی است، همانگونه که پیشینیان رفتند، اما مطمئن نیستم ره آورد این رفتن چه باشد. چرا که آنقدر بی کفایتی های پی در پی خطر آفرین باشد که هزینه یک رفتن محتوم، جز فرپاشی بودن آنچه چند هزاره قدمت داشته نباشد. پس اینگونه مینویسم، که نمیدانم بهار خواهد آمد، اما امید دارم که به جای منجی، ساکنان قایق در حال غرق، همت و همیتی به خود خرج دهند و جلوی فرمان به سقوط یک ناخدا، باایستند. چرا که آن ها نیز دیگر غرق شدن را نه تنها احتمال میدهند، بلکه حس میکنند.

پسرت مهدی، بهمن 91

Posted via email from Onlymehdi

برسد به دست میهمان ویژه آقا

برسد به دست میهمان ویژه آقا

سلام پدر جان،

بهمنی دیگر از راه رسید. و تو باز در سالروز تولدت در پشت میله های زندان، بهار آزادی را به انتظار نشسته ای. بهمن ماه، همواره یادآور آن است که عاقبت دیکتاتوری، سقوط است.  حکایت تو و همرزمانت، یکی از تراژدی های تاریخ است.نسلی که برای استقلال و آزادی کشورشان، با دلی پرامید، انقلابی شکوهمند را رقم زدند، اما دیری نپایید که از بطن انقلاب شان، دوباره دیکتاتوری قد علم کرد و اینبار باز انقلاب، فرزندان خویش را بلعید و به دل زندان ها فرستاد، چرا که فریاد عدالتخواهی انقلابیون قدیم، معیاری بود و هست بر انحراف از آن آرمان ها که بخاطرش انقلاب شد.
نمیدانم به چه میزان از حال و روز مملکت خبری داری؟! اما اوضاع اصلا خوب نیست. نه اوضاع اقتصادی، نه آزادی سیاسی و اجتماعی، نه حتی اوضاع امنیت اجتماعی. امید که خیلی وقت است از این سرزمین پرکشیده و رفته. آنچنان فضای ناامیدی بر کشور سایه انداخته، که آدمیان در این سرزمین، تنها به فکر آنند که شبشان را چگونه به سلامت روز کنند. کسی را نه یارای حرکت هست و موقعیت و توان برنامه ریزی حتی برای چند روز دیگر. تنها غم نان امشب است که موتور حرکت آدمیان شده. حتی نمیدانند که فردا که از خواب برخواستند، قیمت دلار چقدر گران تر شده، و چقدر فقیرتر از امروزشان شده اند.  وازه ها را توان توصیف حال و روز مردم در این روزها نیست. تو گویی، همگان حیرت زده، یک اتفاق مجهول را به انتظار نشسته اند. چیزی شبیه پایان. پایان چه؟ کسی نمیداند. حتی نمیدانند که این اتفاق مجهول خوب است یا بد؟!  ولی میدانند که این روند تباهی، اگر ادامه یابد، جز فروپاشی اجتماعی و سیاسی چیز دیگری به ارمغان نخواهد آورد. گاهی اوقات فکر میکنم که این حس انتظار، شاید همان انتظار فروپاشی است. و شاید هم حس انتظار به ظهور یک منجی. یک منجی که بتواند توان حرکت و امید را به آدمیان برگرداند.
میدانیم که این روزهای سیاه و تباهی را دیده بودی که با زبانی دلسوزانه لب به شکایت و انتقاد گشوده بودی. تو خود بهتر از همه میدانستی که قدرت در دست چه کسی است و به جز تصمیم او، این قطار شتابان به سمت سقوط را وسیله دیگری برای بازایستادن نیست. و برای همین بود که انتقاداتت مستقیما متوجه پرقدرت ترین فرد این مرز و بوم بود. به همین دلیل شجاعت برای انتقاد از قدرت مطلق ،زندان بدون مرخصی تو، در ازای یک جرم مطبوعاتی نبود و نشد. جرم تو امنیتی بود و هست و این مجازات، هم تایید گر آن است. انتقاد از رهبر انقلابی که از ریل آرمان هایش انحراف یافته،  هیچ گاه مطبوعاتی تلقی نشده است و گرنه تو هم باید از حداقل حقوق یک زندانی، همچون جوانفکر، برخوردار میشدی. پربیراه نیست که تو را میهمان ویژه رهبر انقلاب صدا کنم. تو به همراه ابوالفضل قدیانی، میهمان ویژه آقا هستید، چرا که شجاعانه، لب به انتقاد از رهبر گشودید. و برخورد امینی با یک جرم مطبوعاتی، و نداشتن حتی یک روز مرخصی، جزو پذیرایی های ویژه میزبان است.
خواستم بنویسم که میدانم روزی بهار خواهد آمد! اما دیدم حتی خودم هم در آمدن بهار شک دارم. با آن که ایمان دارم دیکتاتوری رفتنی است، همانگونه که پیشینیان رفتند، اما مطمئن نیستم ره آورد این رفتن چه باشد. چرا که آنقدر بی کفایتی های پی در پی خطر آفرین باشد که هزینه یک رفتن محتوم، جز فرپاشی بودن آنچه چند هزاره قدمت داشته نباشد. 
پس اینگونه مینویسم، که نمیدانم بهار خواهد آمد، اما امید دارم که به جای منجی، ساکنان قایق در حال غرق، همت و همیتی به خود خرج دهند و جلوی فرمان به سقوط یک ناخدا، باایستند. چرا که آن ها نیز دیگر غرق شدن را نه تنها احتمال میدهند، بلکه حس میکنند.

پسرت مهدی، بهمن 91

Posted via email from Onlymehdi